هستی خانم
دیگه بهتره از هستی خانوم بگم هستی خانومی که همه چیش با دوتای دیگه فرق داشت از تولدش تا الانش که ساعت 3نصفه شب از فرط بیداری نشستم پای کامپیوتر تا بنویسم
واما هستی خانوم دختر سومم که میگم با بقیه فرق داره
پس از نه ماه انتظار و چکاب ماهانه و بالاخره قرار شد روز 25/4/90 چشمان به جمال دختر مون روشن بشه همه چیز مهیا بود که روز 21 تیرماه 90 خانومم درد زایمان گرفت و بلافاصله رفتیم دکتر و قرار شد همان روز یعنی تا یک ساعت بعد با عمل سزارین بچه به دنیا بیاد
خلاصه هستی خانم ساعت 1 نشده پا به عرصه وجود نهاد و ما در شوق دیدارش در تلاطم بودیم که دیدم پرستارهای بیمارستان قائم کرج در تلاطمی فرا تر از ما در جنب و جوشندبله هستی خانوم زود به دنیا اومده بود که هیچ کمی از در خوردن زود جنبیده بود و دچار عفونت ریوی شده بود
بالاخره فردای آنروز خانومم رو مرخص کردیم و هستی خانوم تا یک هفته دیگه در بیمارستان برای خودش جا رزور کرد و این یک هفته هفته ای شد فرموش نشدنی برایم
گذشته از اضطراب ها هر روز 4 مرتبه برای بردن شیر مادرش به بیمارستان می رفتم و دیدن دخترم داخل آن دستگاه شیشه ای واقعا برام سخت بود
با توجه به بستری شدن هستی همان روز 23 تیر ماه هم شناسنامه اش را گرفتم وهم دفترچه بیمه اش را
این یک هفته هم سپری شد و هستی خانوم رو که موقع تولد 2 کیلو 400 گرم بود با تنی رنجور تر از قبل تحولم داند و آوردم منزل با توجه به رنجوریش تاب شیر خوردن از سینه را نداشت مجبور شدیم شیر مادر را کما فی سابق با شیشه بهش بدیم
اما خدا را شکر اون روزهای سخت زود گذشت با خواست و عنایت خدا و همت خودم و خانوم هستی خانوم اون روزها رو هم ژشت سر گذاشت و الان که هنوز یکماه هم از تولد ش نگذشته .هستی خانوم ضمن تغذیه شیر مادر شیر خشک هم استفاده می کنه و کم کم کمبود وزنی رو داره جبران می کنه و شکر خدا صحیح و سالم هم اکنون ساعت 3 نصفه شب در آغوشم آرمیده