سرآغاز سخن
سلام
من امروز اولین روزیه که تو این وبلاگ دارم مینویسم در واقع اولین باریه که وبلاگ دارم و راستش خیلی وقته تصمیم دارم این کاررو بکنم ولی دنبال موقعیت مناسبی میگشتم که نوشتن رو شروع کنم و چه موقعیتی مناسبتر از تولد دخترم هستی .
چند وقتیه یه حس خاصی نسبت به نوشتن خاطرات و وقایع روزمره دخترانم را دارم راستش کودکیم در گذر زمان از بین رفته و چیزی و خاطره ای ازش بیاد ندارم و امروز دلم خواست با به وجود آوردن این وبلاگ از گرفتار شدن دخترانم در این مسئله جلوگیری کنم .دخترانم . نمیدونم چقدر موفق خواهم بود ولی امیدوارم بتونم نوشتنم رو اینجا ادامه بدم . البته تو چند روز آینده در تلاش خواهم بود کمی خودم رو بیشتر بشناسونم تا راحت تر حرفام و دلنوشته هام رو لمس کنین . من نه نویسنده ام و نه شاعرم و نه ... . من یه مرد معمولی ام با یه زندگی معمولی .میدونم که شاید نوشته هام زیاد جالب از آب درنیاد من برای دل خودم میخوام بنویسم و امیدوارم که خسته کننده نباشم .
فعلا این نوشته رو داشته باشین تا بعد